من خسته ام از اینکه هر روز فقط باشم
از اینکه عده ای سیب های یک درخت را به تاراج ببرند ولی من هنوز سیب سرخ بالای درخت را حتی بو هم نکره ام
باور نمیکنید دستانم را بو کنید
بوی سیب نمیدهد
بوی نم دارد
نم باران دیروز است
شکر خدا به قول «مرحوم حسین پناهی»
پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر؛
خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست ...!
حسین جان
میترسم آنرا هم کم کم ازم بگیرند
مثل رویاهایم
رویایم دیگر عتیقه اند
بس که چشمانم به راه آمدنت
خاک خورده اند...
وقتی بودنم برای کسی مهم نبود همان بهتر که رفتم
ولی رفتنم را هم نامردی خواندند
باشد من که گفتم
آره من نامردم
بدم
تلخم
تلخی
این روزهایم را ببخشید !
دیگرقندی در
دلم آب نمیشود!